1 با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست در شوخی و دلبری خم ابروی اوست
2 بالای تو چشم است که مییارد گفت با دوست که بالای دو چشمت ابروست
1 زان پیش کاتصال بود خاک و آب، را عشق تو خانه ساخته بود، این خراب را
2 مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟
1 بیمار غمت را به جز از صبر دوا نیست صبرست دوای من و دردا که مرا نیست
2 از هیچ طرف راه ندارم که ز زلفت بر هیچ طرف نیست که دامی ز بلا نیست
1 چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست
2 دیده را هر شب خیالت میشود مهمان، ولی دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست