1 با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست در شوخی و دلبری خم ابروی اوست
2 بالای تو چشم است که مییارد گفت با دوست که بالای دو چشمت ابروست
1 جمال خود منما، جز به دیده پر آب روا مدار، تیمم به خاک، در لب آب
2 تو شمع مجلس انسی، متاب روی از من تو عین آب فراتی مده فریب سراب
1 تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است
2 رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است
1 بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد به غیر طره، پریشانیی، بدو مرساد
2 ز حضرتت خبری، کان به صحت است قرین سحر گهان، به من آورد، دوش قاصد باد