- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چه از دل دیده رخت خود به موج خون برد با خیال طاق ابرویت به پل بیرون برد
2 هرکه چون روح القدس در وی دمد لعلت دمی از سبکروحی چو عیسی رخت بر گردون برد
3 لعل جانبخشت نوشت از خط فسون دلبری هیچ کس دل بلکه جان مشکل ازین افسون برد
4 وقت صوفی خوش که سازد رهن پیر می فروش خرقه صد پاره چون گل باده گلگون برد
5 نیست همدردی که داند محنت محرومیم کیست کین قصه سوی فرهاد یا مجنون برد
6 دمبدم بارم ز کار عشقت افزاید بلی هرکه رنج افزون کشد در کار مزد افزون برد
7 کشتگان غم ز لعل جانفزایت جان برد جامی بیدل نمی دانم کزو جان چون برد