ما را اگرچه [خوار] نمود افتقار از سعیدا غزل 37

ما را اگرچه [خوار] نمود افتقار ما

1 ما را اگرچه [خوار] نمود افتقار ما آن است بیشتر سبب افتخار ما

2 داریم اشک سرخ و رخ زرد از غمش در یک چمن نشسته خزان و بهار ما

3 از هر دو کون مهر تو کردیم اختیار ز این بیشتر چه کار کند اختیار ما؟

4 داریم غربت و الم هجر و شکر و صبر درمان درد یار بود در دیار ما

5 دریای اضطراب اگر نیستیم چون ننشست هیچ سروقدی در کنار ما؟

6 در عالم مثال چو ماه است و آفتاب با قدرتش معاملهٔ اقتدار ما

7 دست طلب به مذهب ما بسکه نارواست دایم کج است پنجهٔ برگ چنار ما

8 شهباز اوج همت ما زاغ گیر نیست دنیا به خط و خال نگردد شکار ما

9 پروانه سر به زانوی حیرت نهد سعیدا روشن اگر کنند چراغ مزار ما

عکس نوشته
کامنت
comment