1 هر چند نیم به هیچ رو محرم تو تو جان منی چگونه گیرم کم تو
2 زاندیشهٔ آن که فارغی از غم من من خام طمع بسوختم از غم تو
1 زلفِ تو سرِ درازدستی دارد چشمِ تو همه میل به مستی دارد
2 امّا دهنت که ذرّهای را ماند یک ذرّه نه نیستی نه هستی دارد
1 مگر میرفت آن دیوانه دل شاد فتادش چشم بر بقال استاد
2 بدو گفتا که ای مرد نکو نام شکرداری سپید و مغز بادام
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند