1 گر چه همه تن به ذکر شکرت گویاست عذرت به چنین زبان نمی آید راست
2 شکر کرمت به لفظ جان باید گفت عذر قدمت ز دیدگان باید خواست
1 فخر دارد پارس بر کل اقالیم زمین از مکان چون هست کانون وداد و داد و دین
2 خسرو عادل ابوبکر آنکه رای راستان خواندش از راست رائی شهریار راستین
1 دلم را برد زلف مشک رنگش چه چاره تابرون آرم ز چنگش
2 بوده تیره شبان دلگیراز آن روی دلم بگرفت زلف تیره رنگش
1 نیست روزی که مرا از تو جفائی نرسد وز غمت بر دل من تازه بلائی نرسد
2 نگذرد بر من دلسوخته روزی به غلط که در آن روز مرا تازه جفائی نرسد