1 المنة لله که شب هجر سرآمد خورشید مراد از افق وصل برآمد
2 گر دور بود منزل و ور راه خطرناک غم نیست که لطف خضرم راهبر برآمد
3 بسمل شده امروز بداندیش و نماناد آن تیر دعای سحری کارگر آمد
4 چونسوخت سراپای تو ایشمع زآتش از سوزش پروانه ات آنگه خبر آمد
5 پرواز نکرده نکند شمع هلاکش از حق مگذر دشمن پروانه پر آمد
6 میخور که زپا محتسب شهر در افتاد آنروز که میخواره غمین بود سر آمد
7 بیدادی اگر رفت بتو هیچ عجب نیست بس داد که از دست تو بر دادگر آمد
8 آن نخل که از خون دل ما شده سیراب اکنون به رطبهای عجب بارور آمد
9 در خواب سر زلف تو آشفته مگردید کامروز زهر روزش آشفته تر آمد