مأمون غلامی داشت که ترتیب آب طهارت از جامی برستان 9

مأمون غلامی داشت که ترتیب آب طهارت به عهده وی بود در هر چند روز آفتابه یا سطلی گم می شد یک روز مأمون با وی گفت:...

مأمون غلامی داشت که ترتیب آب طهارت به عهده وی بود در هر چند روز آفتابه یا سطلی گم می شد یک روز مأمون با وی گفت: کاش آن آفتابه و سطلی که از ما می بری هم به ما فروشی گفت: همچنان کنم. ,

این سطل حاضر را بخر! فرمود که به چند می فروشی. گفت: به دو دینار فرمود تا دو دینار به وی دادند پس گفت: این سطل از تو در امان شد؟ گفت: آری! ,

3 سیم بر زر خریده تنگ مگیر تا بدان نفس او بیارامد

4 تن به اتلاف مال ازو درده تا به اتلاف جان نینجامد

عکس نوشته
کامنت
comment