ای همه سیمبران سنگ تو بر سینه زنان از جامی غزل 728

ای همه سیمبران سنگ تو بر سینه زنان

1 ای همه سیمبران سنگ تو بر سینه زنان تلخکام از لب میگون تو شیرین دهنان

2 با گل و بلبل اگر باد نه بوی تو رساند آن چرا جامه دران آمد و این نعره زنان

3 دلق سالوس مرا پرده ناموس درید جلوه تنگ قبایان تنک پیرهنان

4 چون نرنجم که درین بزم طرب نپسندند یک ترنجم به کف از غبغب سیمین ذقنان

5 بر در پیر خرابات که خمخانه او باد محروس ز سنگ ستم خم شکنان

6 می زدم حلقه برآمد ز درون آوازی کای تو را خاتم دولت گرو اهرمنان

7 ساکن خانقه و مدرسه می باش که نیست کنج میخانه ما جز وطن بی وطنان

8 لاف قوت مزن ای پشه عاجز که شکست زیر این بار گران پشت همه پیلتنان

9 جامی این نظم حسن گر بفرستد سوی فارس حافظش نام نهد خسرو شیرین سخنان

عکس نوشته
کامنت
comment