-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این همه فتنه از آن سرو خرامان خیزد عجبا سرو کزو فتنه ی دوران خیزد
2 آن چنان حور محال است که باشد به بهشت و آن چنان سرو نه ممکن که ز بستان خیزد
3 کی به هر سنگی در نفع زمرّد باشد یا ز هر چوبی کی معجز ثعبان خیزد
4 به تمنای تو گر تشنه بمیرم خوش تر از بهشتی که درو چشمه حیوان خیزد
5 معده ی آن که به سد لقمه نباشد خرسند پر نگردد ز خلالی که ز دندان خیزد
6 نفس روزن گلخن به خوش آمد نبود چون نسیمی که ز اطراف گلستان خیزد
7 هر که عاشق نبود مست نخیزد در حشر همچنان کافتد از اول هم از آن سان خیزد
8 هر که در خاک لحد کافر بی دین خفتد نیست ممکن به قیامت که مسلمان خیزد
9 این نه شعر است گر انصاف دهی دانی چیست آنکه از مخزن گنجینه ی عمّان خیزد
10 هر دو یک جوهر و یک معدن پاک اند اما در ز دریا و نزاری ز قهستان خیزد