- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تمام عیبم و از عیب خویش بی خبرم که حسن روی تو نگذاشت عیب خود نگرم
2 همین نه بنده ی نا سودمند بی هنرم بدی و زشتی و عیب است پای تا بسرم
3 بدین بدی که منم کس مرا نداند و من از آنچه دانم دانم که باز من بترم
4 اگر به بیهنری خواندم زهی تشریف که فضل خواجه بپوشد معایب دگرم
5 خبر ز دوست ندارم جز آنکه با خبر اوست خبر ز خویش ندارم جز اینکه بیخبرم
6 بدست لطف مرا کشت باغبان ورواست کنون بخشم اگر بر کند که بی ثمرم
7 نه زاسمان و نه زابرم شکایتست که من زمین شوره ام و نیست سودی از مطرم
8 اگر بدیده ی بیگانه جلوه کرد رخش چه جای شکوه که من آشنای بی بصرم
9 چو اصل هر هنر آمد وجود خواجه نشاط مرا از این چه هنر به که عاری از هنرم
10 کمال آینه در سادگی و بی نقشی ست خوشم که پاک شد از نقش مختلف گهرم