-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همه کوهش از رنگ گل ناپدید همه راغ پُر سوسن و شنبلید
2 زمین چرخ و ، ابرش بخار بهشت هوا مشکبوی ، آب عنبر سرشت
3 تو گفتی بهار از پَی ِدین به کین سپه کرد و آمد برون از کمین
4 کمان آزفنداق شد ژاله تیر گل غنچه ترگ و زره آبگیر
5 شکوفه چو بر رشته کرده گهر درختان چو طاووس بگشاده پر
6 هزاران رده دید گل هر کسی ازین تازه گلهای ما مِه بسی
7 ستاک سمن بود زانسان ببر که یک مرد بستم گرفتی به بر
8 گل رسته بُد شسته باران ز گرد چو گیلی سپرها چه سرخ و چه زرد
9 بنفشه به بالای یکیّ درفش ببر برگ هر یک چو جامی بنفش
10 همه لاله بُد رسته بیراه و راه دو چندان که باشد عقیقین کلاه
11 ز بوی گل و سنبل و ارغوان همی گشت فرتوت از سر جوان
12 به گیتی نشانی نداد آدمی جزیری بدان خوشیّ و خرّمی
13 چنین داستان بود از آن بوم و رُست که یک سال هرک ایدر آرام جست
14 هزاران اگر نوبهاران و تیر برآید ، نه بیمار گردد نه پیر
15 خروشان بسی مرغ بُد در هوا همه خوب رنگ و همه خوش نوا
16 خدنگ از کمان پهلوان کرد راست از آن مرغ چندی بیفکند خواست
17 بدو گفت ملاّح کای ارجمند مرین و مرغکان را نشاید فکند
18 که در ژرف دریا هر آنجایگاه که ناگه شود کشتیی گم ز راه
19 به سوی ره این مرغ با خشم و جوش همی دارد از پیش کشتی خروش
20 که تا بر پی بانگ و پرواز اوی برانند کشتی برآواز اوی
21 کجا مار بینند و نیز از نهنگ بدرّندش از هم به منقار و چنگ
22 گرفتند از آن زنده چندی شکار مگر از پی کشتی آید به کار