همه کوهش از رنگ گل از اسدی توسی گرشاسپ‌نامه 52

اسدی توسی

آثار اسدی توسی

اسدی توسی

همه کوهش از رنگ گل ناپدید

1 همه کوهش از رنگ گل ناپدید همه راغ پُر سوسن و شنبلید

2 زمین چرخ و ، ابرش بخار بهشت هوا مشکبوی ، آب عنبر سرشت

3 تو گفتی بهار از پَی ِدین به کین سپه کرد و آمد برون از کمین

4 کمان آزفنداق شد ژاله تیر گل غنچه ترگ و زره آبگیر

5 شکوفه چو بر رشته کرده گهر درختان چو طاووس بگشاده پر

6 هزاران رده دید گل هر کسی ازین تازه گلهای ما مِه بسی

7 ستاک سمن بود زانسان ببر که یک مرد بستم گرفتی به بر

8 گل رسته بُد شسته باران ز گرد چو گیلی سپرها چه سرخ و چه زرد

9 بنفشه به بالای یکیّ درفش ببر برگ هر یک چو جامی بنفش

10 همه لاله بُد رسته بیراه و راه دو چندان که باشد عقیقین کلاه

11 ز بوی گل و سنبل و ارغوان همی گشت فرتوت از سر جوان

12 به گیتی نشانی نداد آدمی جزیری بدان خوشیّ و خرّمی

13 چنین داستان بود از آن بوم و رُست که یک سال هرک ایدر آرام جست

14 هزاران اگر نوبهاران و تیر برآید ، نه بیمار گردد نه پیر

15 خروشان بسی مرغ بُد در هوا همه خوب رنگ و همه خوش نوا

16 خدنگ از کمان پهلوان کرد راست از آن مرغ چندی بیفکند خواست

17 بدو گفت ملاّح کای ارجمند مرین و مرغکان را نشاید فکند

18 که در ژرف دریا هر آنجایگاه که ناگه شود کشتیی گم ز راه

19 به سوی ره این مرغ با خشم و جوش همی دارد از پیش کشتی خروش

20 که تا بر پی بانگ و پرواز اوی برانند کشتی برآواز اوی

21 کجا مار بینند و نیز از نهنگ بدرّندش از هم به منقار و چنگ

22 گرفتند از آن زنده چندی شکار مگر از پی کشتی آید به کار

عکس نوشته
کامنت
comment