-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 الغیاث از جفت و طاق ابروانت دین و دل شد در سر آن هر دوانت
2 آخر از چشمان مستت چند نالم نیست ممکن مَخلَصم زان جادوانت
3 بی حیا بر خون من الله اکبر چون گواهی می دهند آن هندوانت
4 هر چه از سر پنجه ی سیمین بکردی باز می خواهند عذرش بازوانت
5 گر مرا پیرانه سر افتاد کاری تو مدارایی کن از بخت جوانت
6 آخر ای مسکین نزاری دین و دنیا هر دو شد در وصف خال نیکوانت
7 چون بگردانی زخود بیچاره آری هر چه از فطرت روان شد با روانت
8 هر کجا حالی حوالت شد نصیبت می برد تقدیر عشق آن جا دوانت