- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من
2 هم عفا الله غم که گر صد مصلحت دارد دمی نیست غایب هرگز از بیغوله احزان من
3 عاقلان بر من ملامت می کنند آری ولیک چون کنم با دل که کمتر می کند فرمان من
4 مردم آگه نیست از تاویل روز رستخیز من بگویم چیست آن شب های بی پایان من
5 دل کبابی بود و اکنون خون شده در دامنم می چکاند قطره قطره چشم خون افشان من
6 تن حصیر نفت آلوده ست و آتش در میان هم سر از جایی برآرد آتش پنهان من
7 دوست میدارم که را آن را کز اول بسته اند با شکنج حلقه های زلف او پیمان من
8 بعد ازین دل در ضلالت می رود یعنی که شد زلف او استغفرالله العظیم ایمان من
9 دل به زاری خون شد و جانم به خواری می برد بر نزاری رحمتی کن آخر ای جانان من