-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 افسوس! که باز از در تو دور بماندیم هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم
2 گشتیم دگر باره به کام دل دشمن کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم
3 ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم
4 خورشید رخت بر سر ما سایه نیفکند بی روز رخت در شب دیجور بماندیم
5 از بوی خوشت زندگیی یافته بودیم واکنون همه بیبوی تو رنجور بماندیم
6 روشن نشد این خانهٔ تاریک دل ما از شمع رخت، تا همه بینور بماندیم
7 ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم