1 افسوس که اطراف گلت خار گرفت زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
2 سیماب زنخدان تو آورد مداد شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت
1 نه مرد سجادهایم و نه مرد کَلیم ما مرد میایم در خرابات مقیم
2 قاضی نخورد می که از آن دارد بیم دُردی خرابات به از مال یتیم
1 تا ظن نبری کز پی جان میگریم زین سان که پیداو نهان میگریم
2 از آب لطیفتر نمودی خود را در چشم مت آمدی از آن میگریم
1 چندان که نخواهی غم و رنجوری هست در دوستیت آفت مهجوری هست
2 هنگام وداعست چه میفرمائی یک ساعته دیدار تو دستوری هست