1 افسوس که اطراف رخت خا[ر] گرفت زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
2 سیماب زنخدان تو آورد غمباد شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت
1 آن کس که بنا نهاد این ایوان را و این طاق روان گنبد گردان را
2 انگشت شکر در دهن کس ننهاد تا باز نکرد زهر قاتل آن را
1 «اوحد» دیدی که هرچ دیدی هیچ است وآن جمله که گفتی و شنیدی هیچ است
2 در گرد جهان بسی دویدی هیچ است و این نیز که در گوشه خزیدی هیچ است
1 خواهی که بزرگیت بود کوچک باش در حالت دل چو اهل دل بی شک باش
2 پیری سرکَل نباشد و ریش سپید ثابت قدمی است گو برو کودک باش