- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 علم الله که دگر طاقت هجرانم نیست بی وجودت فرحی در تن بی جانم نیست
2 جمع چون باشم و آسوده دل و خوش خاطر دیر شد تا به کف آن زلف پریشانم نیست
3 شدم از نقش خیال تو چو سوزن باریک میکشم درد و سر رشته به فرمانم نیست
4 گر اشارت بود از دوست چه باک از دشمن روی در کعبه بود خوف بیابانم نیست
5 به سر خویش نی ام ساکن این کنج چو گنج جز تحمل چه توان کرد چو درمانم نیست
6 نیست با مذهب و دین دگرانم کاری کافرم گر به سر زلف تو ایمانم نیست
7 دارم از غایت تشویش ، سری سودایی ور شود در سر سودات پشیمانم نیست
8 از تو محروم روا نیست چو من مظلومی گوی تقدیر ولی در خم چوگانم نیست
9 سخت کاری است پس از عهد وفا ، نومیدی راستی قطع توقع ز تو آسانم نیست
10 تو مرو از سر پیمان نزاری و اگر برود بر سر من تیغ، غم آنم نیست