علم الله که دگر از حکیم نزاری قهستانی غزل 319

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

علم الله که دگر طاقت هجرانم نیست

1 علم الله که دگر طاقت هجرانم نیست بی وجودت فرحی در تن بی جانم نیست

2 جمع چون باشم و آسوده دل و خوش خاطر دیر شد تا به کف آن زلف پریشانم نیست

3 شدم از نقش خیال تو چو سوزن باریک میکشم درد و سر رشته به فرمانم نیست

4 گر اشارت بود از دوست چه باک از دشمن روی در کعبه بود خوف بیابانم نیست

5 به سر خویش نی ام ساکن این کنج چو گنج جز تحمل چه توان کرد چو درمانم نیست

6 نیست با مذهب و دین دگرانم کاری کافرم گر به سر زلف تو ایمانم نیست

7 دارم از غایت تشویش ، سری سودایی ور شود در سر سودات پشیمانم نیست

8 از تو محروم روا نیست چو من مظلومی گوی تقدیر ولی در خم چوگانم نیست

9 سخت کاری است پس از عهد وفا ، نومیدی راستی قطع توقع ز تو آسانم نیست

10 تو مرو از سر پیمان نزاری و اگر برود بر سر من تیغ، غم آنم نیست

عکس نوشته
کامنت
comment