1 سرمایهٔ عیش، صحبت یاران است دشواری مرگ، دوری ایشان است
2 چون در دل خاک نیز یاران جمعند پس زندگی و مرگ به ما یکسان است
1 آن منظر فیض صبحگاهی بنگر انوار تجلی الهی بنگر
2 در وادی نقره فام گردون هر شب آن قافله لایتنهای بنگر
1 از ابر سیاه لعل و گهر میریزد وز دیدهٔ من خون جگر میریزد
2 بیروی تو از هر مژهام در گلشن دامندامن لاله تر میریزد
1 چو از دل عشق رفت آزار آید چو گل رفت از گلستان خار آید
2 نمی بینی که چون پنهان شود مهر شب تاریک اندوه بار آید