- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اهلا و سهلا ای نسیم بهار ای قاصد زلف یار
2 از زلف یار آیی چه داری بیار ای کاروان تتار
3 گویی هنوز ای نفخهٔ مشگبار هستآن سیهزلف یار
4 آشفته و سرگشته و بیقرار از بار دلهای زار
5 گو هنوز آن بستگیهای دل نگشودهاز پای او
6 وآن کنج ویرانست مأوای دل رنج است کالای او
7 دلبر ندارد هیچ پروای دل غافل ز غوغای او
8 دل نیز باشد خسته و داغدار ز اندوه هجران یار
9 نی نی خطا گفتی چنین نیست راز نرد تخطی مباز
10 کز جور دلها سرکشیده است باز آن زلف دستان طراز
11 کوته شدش از جور دست دراز دستان دیگر نبواز
12 کان سرکشی بگذشت و آن روزگار سامان پذیرفت کار
13 وصل آمد و بگذشت ایام هجر معدوم شد نام هجر
14 زهری که پنهان بود در جام هجر شد جمله درکام هجر
15 یکسر گذشت آغاز و انجام هجر برچیده شد دام هجر
16 وآن عاشق غمدیده اشکبار بیرون شد ز انتظار
17 بگذشت آن کز دستبرد رقیب نالان شود جان ما
18 گردد پریشانتر ز زلف جبیب حال پریشان ما
19 گل را نباشد ناز بر عندلیب اندرگلستان ما
20 وزگل ندارد شکوه، نالان هزار با نالهٔ زار زار
21 بگذشت آن کافراسیاب خزان آید به ملک چمن
22 کاذر مهش آذر فروزد به جان با نیروی تهمتن
23 بگذشت آن کز جانب مهرگان تازد به تل و دمن
24 کاردیبهشت آید چو اسفندیار با گرزهٔ گاو سار
25 با گلبنان باغ بربست دی با گلبنان باغ بربست دی
26 کاندر چمن تازد دگرباره وی چپش ازقریب و بعید
27 گر بشکند عهد از ره جهل وغی ترسم چو عبدالحمید
28 گردد اسیر پنجهٔ اقتدار از نیروی نوبهار
29 خوش باشد ارزین شاه گیرند پند شاهان پیمان شکن
30 سبلت نخایند از ره ریشخند برملت خوبشتن
31 بندند بر ملت در چون و چند بیحیله و مکر و فن
32 کافزونتر است از حیلهٔ شهریار مکر و فن کردکار
33 والله خیرالماکرین گفت حق رو مکر و افسون مکن
34 از مکر، دم درکش چنین گفت حق حق را دگرگون مکن
35 پیمانشکن را خصمدین گفت حق چندین چه و چون مکن
36 پیمان قران را بدار استوار تا داردت پایدار
37 ای ملت عثمانی ای رویتان پیوسته روی خدا
38 ای ملت عثمانی ای سویتان همواره روی خدا
39 بشکسته از نیروی بازویتان پشت عدوی خدا
40 وز پردلیتان گشته شادی گوار دلهای امیدوار
41 شد مایهٔ رادی و فرزانگی جیش سلانیکتان
42 دست ستم از دشمن خانگی بربسته پلتیکتان
43 رانند تحسینها به مردانگی از دور و نزدیکتان
44 واندر بطون دهر جست انتشار آن جنبش و کارزار
45 چتر (ترقی)تان برازنده شد از نعمت (اتحاد)
46 بنیاد (اقدام) عدو کنده شد از همت اتحاد
47 ایرانیان را جان و دل زنده شد از خدمت اتحاد
48 زبن رو نمودند از (سعادت) شعار در آن همایون دیار
49 گشت از شما بنیاد ایمان متین رحمت بر ایمانتان
50 وزکارکرد جانفشانان دین فرخنده شد جانتان
51 سلطان نو جستید صد آفرین بر جان سلطانتان
52 طوبی براین سلطان والاتبار وین سایهٔ کردگار
53 شاه رعیت پرور نامور سلطان محمد رشاد
54 سلطان والا اختر دادگر منظور جان عباد
55 کردار او باشد در اول نظر پیرایهٔ اتحاد
56 آثار او باشد در آخر شمار سرمایه افتخار
57 سلطان محمدخان خامس که بخت پیوسته جوید درش
58 در باغ اسلامی تناور درخت شخص خرد پرورش
59 زببندهٔ خرگاه و دیهیم و تخت ذات همایون فرش
60 شایستهٔ تحمید یزدان یار آن خاطر بردبار
61 شاهی که خیزد نور شهزادگی از جبههٔ پاک او
62 ماهی که تابد مهر آزدگی از چرخ ادراک او
63 مایل به درویشی و افتادگی طبع طربناک او
64 آری بزرگانرا به هر روزگار زینگونه بوده است کار
65 ای دوحهٔ سلجوقیان بی گزند از چون تو زیبا ثمر
66 وی نام عثمانخان غازی بلند از چون تو والا پسر
67 ای از تو در خلد برین شادمند سنجر شه نامور
68 وی از تو در باغ جنان شادخوار از طغرل نامدار
69 دانی که یکسانند نوع بشر اندر حقوق خودی
70 غصب حقوق خلق درهرنظر باشد ز نابخردی
71 عدل و مساواتست نعمالسیر در مذهب ایزدی
72 جور و ستبداد است بئسالشعار در کیش پروردگار
73 عبدالحمید از جهل مبرم چه دید جز بند و مسمار جهل
74 وز جور و استبداد جز غم چه دید این است آثار جهل
75 جاهل به جز محنت ز عالم چه دید وای آنکه شد یار جهل
76 زین رو بباید علم کرد اختیار شاد آنکه با علم یار
77 شاهد شدی از جان و دل یار علم یزدان بود یار تو
78 گرم است در ملک تو بازار علم خود گرم بازار تو
79 چون کردهای با نیکوئی کار علم نیکو بود کار تو
80 کار تو از علم تو گیرد قرار خرم زی ای شهریار
81 شاها زمان خدمت ملت است آن هم چنین ملتی
82 کز جان و دل فرمانبر دولتست آن هم چنین دولتی
83 باری اوان جنبش و همت است شاها کنون همتی
84 تا خود شود بنیاد دین پایدار زان همت شاهوار
85 شاها به راه راستی زن قدم تا دین شود رو سفید
86 دامان دل را پاک دار از ستم تا خصم گردد پلید
87 بر جان خلق ای فیض مطلق بدم تا دانش آید پدید
88 بر کِشت ملک ای ابر رحمت ببار تا بیش آید ببار
89 شاها درِ علم و خرد بازکن بر دولت خویشتن
90 اسلام را شاها سرافرازکن از صولت خویشتن
91 ایرانیان را یار و دمسازکن با ملت خویشتن
92 تا دین شود زین اتحاد آشکار ای شاه دشمن شکار
93 نادرشه آن شاهنشه هوشمند شد یار این اتحاد
94 ز آن رو که خود میدید بی چون و چند آثار این اتحاد
95 در ملک ایران شد بعهدش بلند گفتار این اتحاد
96 لیکن ندادش آسمان زبنهار رفتاز جهانخوار وزار
97 او رفت و واماندند ایرانیان چون گله در دست گرگ
98 وز رفتن او نیز رفت از میان این اتحاد بزرگ
99 واکنون فرو بستند ملت میان در این خیال سترگ
100 خوش باشد ار سلطان گیهان مدار گردد به این قوم یار
101 تا این دو ملت بار دیگر شوند همدست وهمداستان
102 بر دشمنان دین مظفر شوند بر سیرت باستان
103 زان کج نهادیها مکدر شوند این فرقهٔ راستان
104 گردد اساس راستی برقرار یکرنگی آید به کار
105 شاها ببین از راه مردانگی بر ما که رسوا شدیم
106 وز ترکتاز دشمن خانگی مطموع اعدا شدیم
107 بیگانگان کردند دیوانگی چندانکه بیپا شدیم
108 شاید ز فر خسرو بختیار ما را شود بخت یار
109 برما ز روس و انگلیس است بیش اجحاف و کین و ستیز
110 بر ما رسد هردم دوصدگونه نیش زان فرقهٔ بیتمیز
111 شد مملکت بیخانمان و پریش چون خانم بیجهیز
112 هرکس چو داماد آید از هرکنار تا گیردش درکنار
113 غافل که اسلام اینقدر پست نیست کش برگرفتن توان
114 وربیشه از شیران تهی هست، نیست چندان که خفتن توان
115 این خانه باری خانهٔ مست نیست کش پاک رفتن توان
116 بیرون شوند از خانهٔ هوشیار گر هستشان هوش یار
117 چون خاطر فردوس پیمای تو اسلام را زیور است
118 وندرکلام پارسی رای تو استاد دانشور است
119 اندر مدیح ذات والای تو گفتار من درخور است
120 والا شود آری از این رهگذار گفتار نغز بهار
121 تا مرد را از بخت، فرخندگیست بخت تو فرخنده باد
122 تا ملک را از عدل، پایندگیست ملک تو پاینده باد
123 تا جان و تن سرمایه زندگیست جان و تنت زنده باد
124 بادا نگهدارت به لیل و نهار لطف خداوندگار