-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 احن شوقا الی دیار لقیت فیها جمال سلمی که می رساند ازان نواحی نوید لطفی به جانب ما
2 به وادی غم منم فتاده زمام فکرت ز دست داده نه بخت یاور نه عقل رهبر نه تن توانا نه دل شکیبا
3 زهی جمال تو قبله جان حریم کوی تو کعبه دل فان سجدنا الیک نسجد و ان سعینا الیک نسعی
4 ز سر عشق تو بود ساکن زبان ارباب شوق لیکن ز بی زبانی غم نهانی چنانکه دانی شد آشکارا
5 بکت عیونی علی شیونی فساء حالی و لاابالی که دانم آخر طبیب وصلت مریض خود را کند مداوا
6 اگر به جورم برآوری جان و گر به تیغم بیفکنی سر قسم به جانت که برندارم سر ارادت ز خاک آن پا
7 به ناز گفتی فلان کجایی چه بود حالت درین جدایی مرضت شوقا و مت هجرا فکیف اشکو الیک شکوی
8 بر آستانت کمینه جامی مجال بودن ندید ازان رو به کنج فرقت نشست محزون به کوی محنت گرفت ماوا