آه تا برخاست از دل اشک از جویای تبریزی غزل 483

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

آه تا برخاست از دل اشک غلتان می‌شود

1 آه تا برخاست از دل اشک غلتان می‌شود چون هوا گیرد بخار از بحر باران می‌شود

2 شد ریاضت قوت روح ما که شمع بزم را هر قدر می‌کاهد از تن روزی جان می‌شود

3 چون طلوع صبح کز فیض جهان روشن می‌شود گر تو لبخندی کنی عالم گلستان می‌شود

4 ای دل از کوچک‌نهادی‌های خصم ایمن مباش یک شرر آتش‌فروز صد نیستان می‌شود

5 ساغر گل را چو باد صبح در گرد آورد گلستان عشرتگه پیمانه‌نوشان می‌شود

6 روشن این معنی بود از ماه همچون آفتاب هرکه شد از خود تهی لبریز جانان می‌شود

7 داد دل خود را بسیل اشک و از مژگان بریخت واصل عمان چو گردد قطره عمان می‌شود

8 این به طور آن غزل جویا که سابق گفته است «جای دندان سخت چون گردید دندان می‌شود»

عکس نوشته
کامنت
comment