- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بازآ که بی رویت شدم سیر از جهان و جان خود یارب مبادا هیچ جان دور از بر جانان خود
2 ای گنج حسن دلبران ویران شد از عشقت دلم باری نگاهی باز کن بر گوشه ویران خود
3 تا کی مرا لؤلؤی تر بارانی از چشم ای صنم در حسرت لعل لب و دردانه دندان خود
4 هست از غمت سوزان دلم با آن که دایم تا میان در آبم ای سرو روان از دیده گریان خود
5 جز وصل رویت روز و شب حاجت نخواهم از خدا بلبل چه خواهد از خدا غیر از گل خندان خود
6 درد جگرسوز مرا وصل تو درمان است و بس یارب چه سازم چون کنم با درد بی درمان خود
7 شد روز عمرم بی رخت، تا کی مرا روزی شود آن شب که بینم که در نظر روی مه تابان خود
8 (بارد نسیمی دم به دم اشکی چو زر بر روی زرد باری به خنده باز کن لعل لب خندان خود)