باز دل سودای آن زنجیر مو، از سلمان ساوجی غزل 105

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت

1 باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت آتشم بنشسته بود از شمع رویش، در گرفت

2 زهد خشک و دامن تر، آتش ما، می‌نشاند عشقش این بار آتشی در زد، که خشک و تر، گرفت

3 موکب سلطان حسن او، عنان عشق، تافت سوی دارالملک جان، و آن مملکت، یکسر گرفت

4 نیم شب سودای حسنش، بر در دل حلقه زد حلقه دیوانگی زد، عقل و راه در گرفت

5 یوسف از بهر دل یعقوب، باز آمد به مصر جان به استقبال شد، دل تنگش اندر بر گرفت

6 زلف او جای دل من بود، و آمد غیرتم کو به جای این دل مسکین، دلی دیگر گرفت

7 گرچه خورشید جمالش، روی مهر، از من بتافت ور چه روزی چند مهرش، سایه از من، بر گرفت

8 بی لبش، چون گل، پر از خون باد، کام ساغرم گر لب من خنده زد، یا دست من، ساغر گرفت

9 تا نپنداری که سلمان، دامن از دلبر، فشاند دامن از دل بر فشاند و دامن دلبر، گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment