- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بازم افتاد دلِ ممتحن اندر تابی از غم ماهجبینی شدهام مهتابی
2 باز از آشوبِ جهانی که نمییارم گفت قصّه ای دارم و دارد صفتش اطنابی
3 جفت ابروش که طاق است چو دیدم گفتم قبله ی خویش توان کرد چنین محرابی
4 دوش بنمود به من گیسو و گفتم به حکیم کس پریشانتر ازین گفت نبیند خوابی
5 خود چه گویم ز دهانش که چو من تشنه بسی جان بدادند و از آن چشمه نخوردند آبی
6 گو چنین باش بقا باد غمِ هجران را گر میسّر نشود وصل به هیچ اسبابی
7 بینهایت نبود هیچ بدایت الّا قلزمِ عشق که آن را نبود پایابی
8 عاشقی بیش جگر خوردن و جان کندن نیست گر همه حیف و جفایی بود از بوّابی
9 مهلتی باید و عمری که نزاری شرحی باز گوید که چهها میکشد از هر بابی