باز دل از در تو دور افتاد از عراقی غزل 45

باز دل از در تو دور افتاد

1 باز دل از در تو دور افتاد در کف صد بلا صبور افتاد

2 نیک نزدیک بود بر در تو تا چه بد کرد کز تو دور افتاد

3 یا حسد برد دشمن بد دل یا مرا دوستی غیور افتاد

4 ماتم خویشتن همی دارد چون مصیبت زده، ز سور افتاد

5 چون ز خاک در تو سرمه نیافت دیده‌ام بی‌ضیا و نور افتاد

6 جان که یک ذره انده تو بیافت در طربخانهٔ سرور افتاد

7 از بهشت رخ تو بی‌خبر است تن که در آرزوی حور افتاد

8 چون عراقی نیافت راه به تو گمرهی گشت و در غرور افتاد

عکس نوشته
کامنت
comment