باز گل اسباب معشوقی به بستان ساز از جامی غزل 236

جامی

جامی

جامی

باز گل اسباب معشوقی به بستان ساز کرد

1 باز گل اسباب معشوقی به بستان ساز کرد بلبل بیدل نوای عاشقی آغاز کرد

2 خوش برآمد فال برگ بزم عشرت ساختن چون صبا بهر تفؤل دفتر گل باز کرد

3 در چمن هر غنچه رازی داشت در دل سر به مهر لطف باد صبح ما را واقف آن راز کرد

4 پای کوبان گشت گلشن کن که بهر مقدمت سبزه هر جای از حریر سبز پای انداز کرد

5 از شکوفه بس که شد شاخ درخت آراسته اهل دل را در هوایش مرغ جان پرواز کرد

6 سبزه برزد از زمین سرگل نمود از شاخ روی بس که بلبل رفتگان باغ را آواز کرد

7 کرد فرش شاهدان دراعه را در پای گل زاهد خود بین که عیب رند شاهد باز کرد

8 روح حافظ را صبا ز انفاس جامی تحفه برد از خراسان چون گذر بر خطه شیراز کرد

9 آن سخندان لطف لفظ و دقت معنی چو دید آفرین بر جودت طبع سخن پرداز کرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر