باز خون دلم از دیده روان خواهد شد از جامی غزل 345

باز خون دلم از دیده روان خواهد شد

1 باز خون دلم از دیده روان خواهد شد چشمم از هر مژه خونابه فشان خواهد شد

2 هست مقصود دلت آنکه بمیرم ز غمت هر چه مقصود دل توست چنان خواهد شد

3 بس که خونین کفنان داغ تو بر دل رفتند همه صحرای عدم لاله ستان خواهد شد

4 دید در کودکیت پیری و گفت این روزی فتنه عالم و آشوب جهان خواهد شد

5 شکل بالا بنما گر چه شب تنهایی در دلم ناوک و در سینه سنان خواهد شد

6 خون من جای دگر ریز که چون در کویت کشته افتم همه را بر تو گمان خواهد شد

7 هر که دید از رخ تو خرم و خوش جامی را گفت کین پیر دگرباره جوان خواهد شد

عکس نوشته
کامنت
comment