-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز ما را جان به استقبال جانان میرود تن به جا میماند و دل همره جان میرود
2 باز جیبی چاک خواهم زد که دستم هر زمان بیخود از وسواس دل سوی گریبان میرود
3 باز خواهم در خروش آمد که وقت حرف صوت بر زبان نطقم اول آه و افغان میرود
4 باز خواهم غوطه زد در خون که از بحر درون سوی چشمم ابر خون باری شتابان میرود
5 باز دست از دیده خواهم شست گز عیب کسان میکند ایما که آن یوسف ز کنعان میرود
6 باز محکم میشود با درد پیمان دلم کاینچنین بردم گمان کان سست پیمان میرود
7 باز لازم شد وداع جان که هردم هاتقی با دلم آهسته میگوید که جانان میرود
8 باز درخواب پریشان دیدنم شب تا به روز چون نباشم کز کف آن زلف پریشان میرود
9 محتشم در عشق رفت آن صبر و سامانی که بود بخت اکنون از من بیصبر و سامان میرود