باز در بزم غمت نعره نوشانوش است از جامی غزل 133

باز در بزم غمت نعره نوشانوش است

1 باز در بزم غمت نعره نوشانوش است عقل حیران و خرد واله و جان مدهوش است

2 نرسد خسته دلان را ز تو جز نیش ستم گر چه جام لب لعل تو لبالب نوش است

3 اشک گرمم ز تف خون دل آید در چشم بس که در آتش شوق تو دلم در جوش است

4 کسوت خواجگی و خلعت شاهی چه کند هر که را غاشیه بندگیت بر دوش است

5 بر سر بستر اندوه دهم جان آخر چون مرا شاهد مقصود نه در آغوش است

6 می گذشتی و به خود زمزمه ای می کردی عمرها شد که مرا لذت آن در گوش است

7 قصه عشق تو جامی ز کسان چون پوشد چهره گویاست اگر چند زبان خاموش است

عکس نوشته
کامنت
comment