1 بازآ که عظیم دردناکم ز غمت پیراهن صبر کرده چاکم ز غمت
2 افتاده میان خون و خاکم ز غمت القصه بطولها هلاکم ز غمت
1 ابرو ز من متاب، که دل دردمند تست تیری که خورده ام ز کمان بلند تست
2 آباد، کشوری که تویی شهریار آن آزاد، بنده ای که گرفتار بند تست
1 دل زلف ترا گرفت، بد کرد شبگیر بد از برای خود کرد
2 ایام بخون من کمین داشت خاصه که غم تواش مدد کرد
1 نه کنج وصل تمنا کنم نه گنج حضور خوشم به خواری هجر و نگاه دورادور
2 به گرد کوی تو گشتن هلاک جان من است چو پر گشودن پروانه در حوالی نور