- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز از دو لب به عالم صد شور درفگندی بنیاد عمر ما را یکباره بر فگندی
2 بر می ز پر طوطی مهری دگر نهادی بر گل ز طوق قمری بندی دگر فگندی
3 گفتم که تا بد از تو خورشید وصل بر من خود بر چنین سخنها کم سایه بر فگندی
4 گفتی که خاک من شو تا آب روی بینی گشتم ولی چو خاکم بیرون در فگندی
5 تر بود چشم من خود از بهر خشک جانی تو آمدی و آتش در خشک و تر فگندی
6 یک روزه وصل جستم گفتی سرش ندارم زانم خجل که خود را در دردسر فگندی
7 هر شب مجیر بی تو زان با جگر خورد خون کورا به وعده کژ خون در جگر فگندی