باز عید آمد و مهر از دهن خم برخاست از جامی غزل 71

باز عید آمد و مهر از دهن خم برخاست

1 باز عید آمد و مهر از دهن خم برخاست داد ساقی می و مطرب به ترنم برخاست

2 واعظ شهر درانداخت حدیثی ز لبت گفت یک نکته و فریاد ز مردم برخاست

3 روی تو پیش نظر چهره چه مالم به رهت چون درآمد مه من آب، تیمم برخاست

4 هر که شب بر خس و خاشاک درت پهلو سود سحر آسوده تن از بستر قاقم برخاست

5 سرمه در چشم رمد دیده عشاق کشید توسنت را چو غباری ز سر سم برخاست

6 چشمت آن ظالم مظلوم کش آمد که ازوست هر کجا از چو منی بانگ تظلم برخاست

7 مرد جامی به زمین روی و نکردی رحمی وه که از روی زمین رسم ترحم برخاست

عکس نوشته
کامنت
comment