- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز آمد آن نگار که از ما بریده بود و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود
2 بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود
3 زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته گوئی که شور این دل شیدا شنیده بود
4 بر روی همچو ماه چو منشور شهریار بهر فریب خلق دو طغرا کشیده بود
5 گل را بپای و پیرهن لعل را ز سر از رشک روی آن بت رعنا دریده بود
6 سرو سهی که بر چمن آزاد می زید در بندگیش قامت والا خمیده بود
7 عشق من و حکایت حسنش بهر مقام همچون حدیث وامق و عذرا رسیده بود
8 دل بیقرار بود ز سودای زلف او گوئی که تاب طره حورا ندیده بود
9 ابن یمین گناه چه بر دل همی نهی اول بنای فتنه و غوغا ز دیده بود