1 افضل دیدی که هر چه دیدی هیچ است سر تا سر آفاق دویدی هیچ است
2 هر چیز که گفتی و شنیدی هیچ است و آن نیز که در کنج خزیدی هیچ است
1 ای صوفی صافی که خدا میطلبی او جای ندارد، ز کجا میطلبی؟
2 گر زانکه شناسی اش چرا می خواهی ور زانکه ندانی اش که را میطلبی؟
1 با خلق به خُلق زندگانی می کن نیکی همه عمر تا توانی می کن
2 کام همه را بر آر از دست و زبان و آنگه بنشین و کامرانی می کن
1 چون درد توام در این دل ریش افتاد بیگانگی ام نخست بر خویش افتاد
2 چون دیده به جستجوی رویت برخاست از آرزوی تو اشک در پیش افتاد