- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش که داغ تازهای بگذاردم بر دل ز هجرانش
2 پس از عمری که میگردد به کامم یک نفس گردون نمیدانم که میسازد؟ همان ساعت پشیمانش
3 چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش
4 ز بیتابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی که میدانم فرو میماند افلاطون ز درمانش
5 دلش سخت است و پیمان سست از آن بیمهر سنگیندل نبودم شکوهای گر چون دلش میبود پیمانش
6 به من گفتی که جور من نهان میدار از مردم تو هم نوعی جفا میکن که بتوان داشت پنهانش
7 تن هاتف نزار از درد دوری دیدی و دردا ندانستی که هجرانت چها کرده است با جانش