-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پس از عمری، که خود را بر سر کوی تو اندازم ز بیم غیر، نتوانم نظر سوی تو اندازم
2 پس از چندی که ناگه دولت وصل اتفاق افتد چه باشد گر توانم دیده بر روی تو اندازم؟
3 نبینم ماه نو را در خم طاق فلک هرگز اگر روزی نظر بر طاق ابروی تو اندازم
4 تو می آیی و من از شوق می خواهم که: هر ساعت سر خود را بپای سرو دلجوی تو اندازم
5 رقیب سنگدل زین سان که جا کرده بپهلویت من بیدل چسان خود را بپهلوی تو اندازم؟
6 دلی کز دست من شد، آه! اگر روزی بدست آید کبابی سازم و پیش سگ کوی تو اندازم
7 هلالی را دل دیوانه در قید جنون اولی اجازت ده که: بازش در خم موی تو اندازم