- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آفتاب فلک جاه امیرالامراء که توانش گل این نه چمن خضرا گفت
2 باطن و ظاهرش از ماهی و موج است زبان تا تواند صفت گوهر او دریا گفت
3 رخت هستی چو بهم بست ازین کهنه رباط راز با پردگیان ملاء اعلا گفت
4 رفت چون او به جنان حور به گوش غلمان اینک آمد به سوی خلد چمن پیرا گفت
5 کسوت ماتمی افکند ببر چرخ کبود پنجهٔ مهر بزد بر سر و واویلا گفت
6 سال تاریخ وفاتش ز خرد می جستم «با نبی حشر امیرالامراء بادا» گفت