1 دل چو افغان برکشد پروا نمیدارد زکس مرغ عاشق را نه بیم از بند باشد نه قفس
2 عشق چون در دل نشست اندیشه غفلت خطاست رند کز می مست شد پروا ندارد از عسس
3 دیده را نبود نظر جز جانب منظور دل منظر دل لاجرم خلوتگه یار است و بس
4 از همچو مشتری گر عار دارد شکری یا شکر پنهان کند یا پر ببندد از مگس
5 باغبان ما را مران از گلشن کوی نگار کاب و رنگ او نکاهد از هجوم خار و خس
6 محمل لیلی مگر در ره بود ای ساربان کامده دل در بر مجنون بافغان چون جرس
7 تا توئی در محفل آشفته غزلخوانست و مست با حضور گل نبندد بلبل شیدا نفس
8 کاشف اسرار یزدان مشعله افروز طور آنکه ساجد کرد موسی را زانوار قبس
9 گل علی مرتضی و جای او گلزار دل بلبل طبعم به مدح او نواخوانست و بس
دیدگاهها **