1 چشم را بینائی افزاید سه چیز سبزه و آب روان و روی خوش
2 کالبد ، را فربهی می آورد جامهٔ قز جان بی غم ، بوی خوش
1 سحر با ناقه گفتم نرم تر رو که راکب خسته و بیمار و پیر است
2 قدم مستانه زد چندان که گوئی بپایش ریگ این صحرا حریر است
1 برون از ورطهٔ بود و عدم شو فزونتر زین جهان کیف و کم شو
2 خودی تعمیر کن در پیکر خویش چو ابراهیم معمار حرم شو
1 نگاه تست شمشیر خدا داد به زخمش جان ما را حق بما داد
2 دل کامل عیارن پاک جان برد که تیغ خویش راب از حیا داد
1 میشود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی دیدهام هردو جهان را به نگاهی گاهی
2 وادی عشق بسی دور و دراز است ولی طی شود جادهٔ صدساله به آهی گاهی
1 سرود رفته باز آید که ناید؟ نسیمی از حجاز آید که ناید؟
2 سرآمد روزگار این فقیری دگر دانای راز آید که ناید؟
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران