ابوسعید خراز - قدس الله سره - از جامی برستان 15

ابوسعید خراز - قدس الله سره - گوید که در اوایل حال ارادت محافظت سر وقت خود می کردم، روزی به بیابانی درآمدم و...

ابوسعید خراز - قدس الله سره - گوید که در اوایل حال ارادت محافظت سر وقت خود می کردم، روزی به بیابانی درآمدم و می رفتم، از قفای من آواز چیزی برآمد دل خود از التفات به آن و چشم خود را از نظر به آن نگاه داشتم. ,

به سوی من آمد تا به من نزدیک شد، دیدم که دو سبع عظیم به دوش من بالا آمدند، من به ایشان نظر نکردم، نه در وقت برآمدن و نه در وقت فرود آمدن. ,

3 کیست دانی صوفی صافی ز رنگ تفرقه آن که دارد رو به یکرنگی درین کاخ دو رنگ

4 نگسلد سر رشته سرش ز جانان گر بفرض ره بر او گیرد ز یک سو شیر و دیگر سو پلنگ

و هم وی گفته - قدس سره - هر که گمان برده به کوشش توان رسید رنجی کشیده بیهوده، و هرکه تصور کرده که بی کوشش توان رسید جز راه آرزو نپیموده. ,

6 از رنج کسی به گنج وصلت نرسید وین طرفه که بی رنج کس آن گنج ندید

7 هرکس که دوید گور نگرفت به دشت لیکن نگرفت گور جز آن کس که دوید

عکس نوشته
کامنت
comment