ابوعلی دقاق - قدس سره - گوید در از جامی برستان 19

ابوعلی دقاق - قدس سره - گوید در آخر عمر چندان درد بر وی پدید آمده بود که آخر هر روز به بام برآمدی و روی بر آفتاب...

ابوعلی دقاق - قدس سره - گوید در آخر عمر چندان درد بر وی پدید آمده بود که آخر هر روز به بام برآمدی و روی بر آفتاب کردی و گفتی: ای سرگردان مملکت، امروز چون بودی و چون گذرانیدی، هیچ جای بر اندوهگین این حدیث تافتی؟ هیچ جای از زیر و زبر شدگان این واقعه خبر یافتی؟ هم از این جنس می گفتی تا آفتاب فرو شدی. ,

2 ای مهر که نیست چون تو عالم گردی زین رهرویم ببخش راه آوردی

3 امروز که را دیدی کاندر ره عشق بر رخ بودش گردی و در دل دردی

عکس نوشته
کامنت
comment