1 ابوالفتح بیک آن گرامی جوان که رخت بقا سوی عقبی کشید
2 غریو از جهان خاست کان شاخ گل به آن تازگی پا ز دنیا کشید
3 چو تاریخ او خواستم عقل گفت ابوالفتح بیک از جهان پا کشید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چون جلوهگر گردد بلا از قامت فتان تو صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو
2 در جلوهٔ تو نازک میان کوشیده بهر من به جان من کرده در زیر زبان جان را فدای جان تو
1 اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من
2 اگر عمرم نمانده است ای پسر بادا بقای تو دگر مانده است بر عمر تو افزاید خدای من
1 مالک المک شوم چون ز جنون هامون را در روش غاشیه بردوش نهم مجنون را
2 گر نه آیینهٔ روی تو برابر باشد آه من تیره کند آینهٔ گردون را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به