1 انجمن شد ز یار آبادان هست باغ از بهار آبادان
2 شهر از جلوه اش خراب، ولی کوچه ی انتظار آبادان
3 کرد سیرم ز نعمت دیدار خانه ی روزگار آبادان
4 از نسیمم زیان رسد، که شده ست خانه ام از غبار آبادان
5 ملک دلها خراب گشت سلیم تا شد این نه حصار آبادان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گل این باغ را ساغر ز می شام و سحر خالیست چو بیند تاج خود را لاله، گوید جای سر خالیست
2 به غیر از باد همچون سرو چیزی نیست در دستم همیشه کیسهٔ آزادگان چون جای زر خالیست
1 در آشوب جهان، کشتی پر از صهباست مستان را دریغا نوح کو، تا بنگرد سامان طوفان را
2 ز خم خسروی مگذر کزو گل می توان چیدن به فرق خسروان زن، لاله ی کوه بدخشان را
1 نتوان گفت به رویش سخن آینه را نسبتی با تن او نیست تن آینه را
2 شوق رویش همه کس را به غریبی دارد سبب این است جلای وطن آینه را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به