1 انجمن شد ز یار آبادان هست باغ از بهار آبادان
2 شهر از جلوه اش خراب، ولی کوچه ی انتظار آبادان
3 کرد سیرم ز نعمت دیدار خانه ی روزگار آبادان
4 از نسیمم زیان رسد، که شده ست خانه ام از غبار آبادان
5 ملک دلها خراب گشت سلیم تا شد این نه حصار آبادان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را به سوی خویش خضر ما کن این گم کرده راهی را
2 به ما جنس دگر از نقد لطف خود کرامت کن گدایان توایم، اما نمی خواهیم شاهی را
1 تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما ز انتظار او غبار آورد چشم دام ما
2 عمر رفت و روزگار هجر او آخر نشد انتظار صبح محشر می کشد این شام ما
1 میخانه ی ما چون طرب آباد بهار است از برگ گلش خشت چو بنیاد بهار است
2 گل کرد جنونم ز رگ و ریشه به صد رنگ اینها همه از لطف تو ای باد بهار است!
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به