عهد جوانی گذشت، در غم بود و از شیخ بهایی غزل 10

شیخ بهایی

شیخ بهایی

شیخ بهایی

عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود

1 عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود

2 کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود

3 حاصل ما از جهان نیست به جز درد و غم هیچ ندانم چراست این همه رشک حسود

4 نیست عجب گر شدیم شهره به زرق و ریا پردهٔ تزویر ما، سد سکندر نبود

5 نام جنون را به خود داد بهائی قرار نیست به جز راه عشق، زیر سپهر کبود

عکس نوشته
کامنت
comment