1 جوانی گفت با محبوب خوشگوی که چون بینی هوا خواه تو یارم
2 چرا کاغذ نچسبانی به بینی سریش از نیست با کاغذ من آرم
3 بگفت از ضعف پیری و فقیری من مسکین سر بینی ندارم
1 کعبه کویش مراد است این دل آواره را با مراد دل رسان بارب من بیچاره را
2 دل دران کو رفت و شد آواره من هم می روم تا ازان آواره تر سازم دل آواره را
1 چو زلف تو بود از تکبر دوتا به بادی بیفتاد مسکین ز پا
2 گشودن ز زلفت گره مشکل است درین شیوه مو می شکافد صبا
1 دوش از در میخانه بدیدیم حرم را می نوش و ببین قسمت میدان کرم را
2 فرمان خرد بر دل هشیار نویسند حکمی نبود بر سر دیوان قلم را