-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند کان دو رعنا نرگس از بستان حسن انگیختند
2 دست دعوی از کمان ابرویش کوتاه بود زان جهت بردند و از طاق بلند آویختند
3 بود پنهان در یکتائی که در آخر زمان بهر پیدا کردن آن خاک آدم بیختند
4 ریخت هرجا هندوی جانش به ره تخم فریب از هوا مرغان قدسی بر سر هم ریختند
5 خلق را حسنش رهانید آن چنان از ما سوی کز مه کنعان زلیخا مشربان بگریختند
6 بست چون پیمان به دلها عشق تو پیوند او دیده پیوندان ز هم پیوندها بگسیختند
7 پیش از آن کز آب و خاک آدم آلایندهست عشق پاک او به خاک محتشم آمیختند