-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهانی پر ز مقصود است راهی روشن و پیدا دریغا تشنه لب خواهیم مردن بر لب دریا
2 کسی مز طلعت خورشید جز گرمی نمی بیند دلا معذور می دارش که دارد چشم نابینا
3 به بوی وصل او می خور غم هجران که خوش باشد کشیدن زحمت خارا برای راحت خرما
4 جناب عشق بسی عالی است موسی همتی باید که نتوان بر چنان طوری شدن بی همت والا
5 چون با خود همسفر باشی در این ره بارها افتی که بارت آبگینه است و رهت پر خار و پر خارا
6 گرت دانستن علم حروفست آرزو صوفی نخست افعال نیکو کن چه سود از خواندن اسما
7 ز چشم و زلف او عاشق کجا باید حضور دل که در هر گوشه ای فتنه است و در هر حلقه ای غوغا
8 ز خورشید جمال او شب زنده دلان روشن به دور قد او بگرفت کار عاشقان بالا
9 مگر اصحاب دل رفتند و شهر عشق شد خالی جهان پر شمس تبریزست مردی کو چو مولانا
10 به کنج ایمنی نتوان نشست از چشم و زلف وی که در هر جانبی شور است و در خانه ای یغما
11 بنا اهل ارنشان دادی کمال از خاک درگاهش کشیدی کحل بینایی ولی در دیده اعما