جهانی تازه شد از فیض تو ای ابر نوروزی از جامی غزل 458

جهانی تازه شد از فیض تو ای ابر نوروزی

1 جهانی تازه شد از فیض تو ای ابر نوروزی من لب تشنه را تا چند بهر قطره ای سوزی

2 سیه شد روز من زین غم که گیرم زلف شبرنگت نمی دانم که این دولت کیم خواهد شدن روزی

3 ز تاب خشم رخ افروختی و آتش زدی در من معاذالله اگر بار دگر این آتش افروزی

4 ز چشمت دلبری آموختی دل از همه بردی چه باشد کز لب جانبخش خود دلداری آموزی

5 سلیمانی به ملک نیکویی خاتم لب لعلت مبادا دیو را بر خاتم لعل تو فیروزی

6 مشو آهوی دام هر کس آن به کاندرین صحرا کمند همت اندازی و صید عزت اندوزی

7 ز چاک جیب جان جامی کنی گم نقد عمر آخر برآن چاک ار نه از دامان وصلش وصله ای دوزی

عکس نوشته
کامنت
comment