1 یک حرف مگو اگر هزارت سخن است از خود مشنو اگر چه در عدن است
2 بگذر ز دو کون وهیچ در هیچ مپیچ، بر خویش مپیچ اگر چه بار کفن است
1 داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
2 ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همگی دیدار است
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست