1 یک حرف مگو اگر هزارت سخن است از خود مشنو اگر چه در عدن است
2 بگذر ز دو کون وهیچ در هیچ مپیچ، بر خویش مپیچ اگر چه بار کفن است
1 از کوتهی، ار عمر درازت هوس است جاوید اگر شوی همان یک نفس است
2 خر تیرهٔای الاغ تا کی شرمی درماندهٔای مزبله تا چند بس است
1 عشقی بتازه باز گریبان گرفته است آه این چه آتش است که در جان گرفته است
2 ایدل ز اضطراب زمانی فرو نشین دستم بزور دامن جانان گرفته است
1 چون بادگری سر نکند راه عدم را داد است بگوئید عرب را و عجم را
2 بگرفته همه اهل جهان را غم راحت یا رب که نگیرند ز ما راحت غم را