- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
زنی از شوهر خود شکایت پیش قاضی برد که مرا یک لحظه فارغ نمی گذارد نه در خلا و نه در ملا و نه در وقت خمیر کردن و نه در وقت نان پختن و نه در وقتی که روزه می دارم و نه در وقتی که نماز می گزارم. شوهرش گفت: من تو را از برای این خواسته ام. ,
زن گفت: ایهاالقاضی حسبة لله که تعیین کن که در شبانه روزی چند بار با من نزدیکی کند تا من بدانم و خود را بر آن راست گیرم. قاضی گفت: ده بار! زن گفت: طاقت این ندارم گفت: نه بار! گفت: طاقت ندارم و همچنین می گفت تا به پنج بار رسانید. ,
زن گفت: طاقت این نیز ندارم قاضی گفت: وای بر تو نمی خواهی که این مسکین را هیچ بهره ای باشد. زن گفت: راضی شدم! مرد گفت: ای قاضی بفرمای تا کسی را کفیل خود کند، زن گفت: اینک قاضی مسلمانان کفیل من است. ,
قاضی گفت: ای زانیه می خواهی که از وی بگریزی و مرا در دست وی اندازی تا آنچه با تو می کند با من کند! برخیز و بیرون رو که لعنت خدای بر تو باد. ,
5 در وایه های نفس وکیل کسی مشو ترسم که با هزار عزیزی شوی ذلیل
6 تن در دهد به قحبگی آید چو وقت کار هر پاکدامنی که شود قحبه را کفیل